نمی داند بیچاره مادرش چه حالی دارد، وقتی به قصد «کُناری» از خانه بیرون
می آیند. خورشید بالای سر مادر ناظر بر همه چیز است و می تواند درک کند،
حتی می تواند از گرمای سوزانش بکاهد، که نمیکاهد؛ چون نسبت به مردم دیگر
وظیف هاش سنگین است. طوری است که بی خیال و بی تفاوت نشان می دهد؛ اما پسر
نیست که شاهد رنج مادر باشد و او را درک کند. اگر باشد مثل خورشید وظیفه ی
سنگینی نسبت به دیگر آدم ها ندارد.
:: برچسبها:
رمان ,
زردچوبه ,
به ,
رنگ ,
:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0